محل تبلیغات شما

فرض کن گرسنه میای خونه. تو یخچال یه ساندویچ می بینی. مامان میگه مال آبجی کوچیکه است که قراره تا یه ساعت دیگه از مدرسه بیاد. می پرسی حالا چی هست؟ میگه ساندویچ کوکو سبزی با خیارشور و سس فرانسوی. میری یه گوشه غمبرک می زنی. احساس از خود بیگانگی سر تا پاتو می گیره. تو خیلی با اون ساندویچ کوکو سبزی فاصله داری. این جمله صادق هدایت رو زیر لب زمزمه می کنی: در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. مسئله اصلاً کوکو سبزی نیستا. کوبزی یه وسیله است برای اینکه تو یاد تنهایی هات بیفتی. یه ساعت میگذره. خواهر کوچیکه میاد خونه. کیفشو باز میکنه و میگه بیا این ساندویچ کوکو سبزی منو بخور من الان بیرون چیزی خوردم. با تعجب می پرسی پس اونی که تو یخچاله چی بود؟ میگه اون نون خالیه. بعضی وقتا ما غصه بعضی چیزا رو می خوریم که یا اصلاً وجود ندارن یا ما درک درستی ازشون نداریم. بعضی غم ها شاید مقدمه یه شادی زایدالوصف باشن. پس بخند (با خودمم)

غصه نخور، کوکوسبزی بخور

کسب معرفت با بو کردن

تغییر صورت مسئله استعمار

یه ,میگه ,کوکو ,سبزی ,ساندویچ ,تو ,کوکو سبزی ,ساندویچ کوکو ,یه ساعت ,می پرسی ,بخور من

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها