فرض کن گرسنه میای خونه. تو یخچال یه ساندویچ می بینی. مامان میگه مال آبجی کوچیکه است که قراره تا یه ساعت دیگه از مدرسه بیاد. می پرسی حالا چی هست؟ میگه ساندویچ کوکو سبزی با خیارشور و سس فرانسوی. میری یه گوشه غمبرک می زنی. احساس از خود بیگانگی سر تا پاتو می گیره. تو خیلی با اون ساندویچ کوکو سبزی فاصله داری. این جمله صادق هدایت رو زیر لب زمزمه می کنی: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد. مسئله اصلاً کوکو سبزی نیستا. کوبزی یه وسیله است برای اینکه تو یاد تنهایی هات بیفتی. یه ساعت میگذره. خواهر کوچیکه میاد خونه. کیفشو باز میکنه و میگه بیا این ساندویچ کوکو سبزی منو بخور من الان بیرون چیزی خوردم. با تعجب می پرسی پس اونی که تو یخچاله چی بود؟ میگه اون نون خالیه. بعضی وقتا ما غصه بعضی چیزا رو می خوریم که یا اصلاً وجود ندارن یا ما درک درستی ازشون نداریم. بعضی غم ها شاید مقدمه یه شادی زایدالوصف باشن. پس بخند (با خودمم)
مدینه فاضله من جاییه که بشه با استشمام کردن، کسب معرفت کرد. هر شاخه از علوم حکمی و تجربی و. یه عطر خاص خودشو داره که انسان می تونه فقط با بو کردن صاحب این علوم بشه. به نظر من یه جایی توی این عالم هست که گنجینه ای از این عطرها رو توی خودش جا داده. یه جایی مثل غار علی بابا که برای باز کردن در ورودیش باید کلمه رمز (سِسِمی) رو از چهل بغداد بی. یه رد پاهایی از این چهل ، دور و بر خودمون هست. مثلاً عطار نیشابوری یکی از این است که برای ما یکی از حروف این رمز رو فاش می کنه. حالا بذارید بحث رو کمی تنزل بدم. یکی از علومی که فقط با بو کردن می تونیم در آن واحد کسبش کنیم تاریخ هست. بذارید یه خاطره براتون بگم. یه روز رفتم توی یه مغازه عطاری و گفتم ادکلن ژیلت می خوام. صاحب مغازه گفت چرا ژیلت؟ قدیمی شده بیا از این ادکلن های جدیدم ببر. گفتم فقط ژیلت. گفت بوی ژیلت شبیه بوی افترشیو می مونه. گفتم فقط ژیلت. دید سیریشم رفت از اون زیر میرا آخرین ادکلن ژیلتشو آورد. قیمتو سوبله گفت. گفتم کم کن. گفت به شرطی کم می کنم که بگی قضیه این ادکلن چیه؟ گفتم باهاش خاطره دارم. گفت پس از طلا هم گرانبهاتره. کشید رو قیمت. دیدم حرفش منطقیه پولو بهش دادم. وقتی از مغازه اومدم بیرون و ادکلنو عمیق بو کشیدم خیلی چیزا دستگیرم شد. با اینکه این چیزا رو قبلاً تجربه کرده بودم ولی نمی فهمیدمشون. با یه استشمام تمامش بهم وحی شد!
از محققی شنیدم که اگه تاریخ برعکس رقم می خورد و مسلمونها استعمارگر می شدند جنایاتی که در حق غربی ها می کردند کمتر از جنایات اونها در حق ما نبود و چه بسا بیشتر. این اتفاق نزدیک بود بیفته و اصلاً اولین استعمارگران مسلمون ها بودند. سلطان مراد اول که جزء اولین سلاطین عثمانی بود مقدونیه رو گرفت و امپراتوری بیزانس رو خراجگزار کرد که به گفته عزیزالله بیات از این زمان استعمار اروپا به دست مسلمونا آغاز شد. پسر این سلطان مراد، بایزید اول بود که صربستان رو فتح کرد. اگه یورش های تیمور نبود شاید این روند ادامه پیدا می کرد. اما تیمور بایزید رو اسیر کرد و دولت عثمانی موقتاً متلاشی شد. ولی بعدها دوباره سلطان محمد فاتح ظهور کرد و امپراتوری روم شرقی (بیزانس) رو منقرض کرد. منتها اروپای غربی در این زمان قدرت گرفته بود و به مدد نیروی دریایی پرتغالی و هلندی و بعد انگلیسی موفق به استعمار کشورها شدند.
از مهمترین اکتشافات اقبال لاهوری اینه که معنی پرستش رو عوض می کنه. اقبال اعتقاد داره پرستش ذلت در برابر خدا نیست بلکه پرستش خود عزته. منتهای درجه اش اینه که شما خدا می شید. عرفا در این لحظه توی جبر خدا غرق میشن و هیچی ازشون نمی مونه. ولی اقبال با پر رنگ کردن نقش انسان سوال می کنه حالا شما وقتی خدا شدید می خواید چی کار کنید؟ جواب اینه که عنصر اختیار در شما گسترش پیدا می کنه. اختیار چیزیه که ما توی زندگی اغلب ازش استفاده نمی کنیم ولی وقتی خدا میشید در اوج اختیار هستید.
علاوه بر اختیار، خلاقیت هم هست که به ماکسیمم خودش می رسه.
پس در نتیجه هر چه انسان بیشتر از اختیار و خلاقیتش استفاده کنه خدایی تر میشه.
دکتر عبدالکریم سروش با اندکی تغییر در جمله بندی ها
روایت اول:
شاه اسماعیل یک عده از علمای سنی رو حاضر کرد گفت خلفای سه گانه رو لعن کنید.
نکردند.
اونها رو کشت. غیر از یکی.
اسمش خضری بود. لعن کرد و از مرگ رست!
شاگردانش پرسیدند چطور حاضر شدی همچین کاری بکنی؟
یک جواب تاریخی داد.
گفت: یعنی از برای دو سه نفر عرب، مرد فاضلی همچون من کشته شود؟
-
روایت دوم:
عمر بن خطاب یک عادت جالبی داشته. تازیانه همیشه همراهش بوده و اگه کسی خطایی می کرده او رو می زده. در این احوال اگه اون شخص ادله ای مطرح می کرده عمر تازیانه رو جلوش مینداخته و می گفته بزن.
همین شخص که عدالتش زبانزد هست ببینید درباره ایرانی ها چی میگه:
عبادتگاه نسازند
اگر مسلمانی به منزل ایشان وارد شد سه روز به او مهمانی دهند
به اسب با زین و لجام سوار نشوند
شمشیر و تیر برندارند
انگشتر نگین دار دست نکنند
در همسایگی مسلمانان خانه بنا نکنند
مردگان را به نزدیک مقابر مسلمانان نبرند
اگر در چیزی از این شرایط مخالفت کنند ایشانرا امان نیست و خونها و مالهای ایشان بر مسلمانان حلال است چنانک خون و مال کافران محارب. والسلام
روایت اول از مقدمه کتاب منشآت میبدی متوفی 911 هجری. روایت دوم توی کتاب های مختلفی هست. چند روز پیش در یک کتاب قرن هشتمی دیدم که مؤلفش یادم نیست (یا نسفی یا میرسیدعلی همدانی) برخی این قوانین ظالمانه رو به معاویه نسبت میدن و برخی به عمر که البته از نظر من فرقی بین این دو نیست.
آدم های بزرگ یک زوایایی توی زندگی شون هست که کسی از اونا مطلع نیست. پیامبران قبل از پیامبری و اصلاحگران قبل از اصلاحات خودشون، کارهایی میکردند که اغلب ناشناخته باقی مونده. فقط می دونیم با این امور که عمیقاً اخلاقی و انسانی بوده سرنوشت شون رو می ساختند.
یکی از این بزرگان دکتر مصدق بود. زنده یاد شهید هدی صابر توی یکی از سخنرانی هاش دست گذاشت روی همین قضیه و با گفتن یک حکایت مقصود رو رسوند: گویا دکتر مصدق از کرمان به اتفاق خانواده به سمت تهران حرکت می کرده تا ادامه خدماتشو در پایتخت انجام بده که یکی از خدمه میفته و دستش می شکنه. مصدق میگه تا این شخص خوب نشه ما به راهمون ادامه نمیدیم. این کار ضروری نبوده ولی مصدق روزهایی رو معطل میشه تا اون خدمتکار احساس غربت نکنه و همه با هم به تهران برسند.
توی بزنگاه ها، اخلاقی عمل کردن مهمه.
هدا صابر
میکروب ها خیلی کوچک اند و عامل بیماری هستند ولی راستشو بخواین حکومت های فعلی باید از همین میکروب ها درس بگیرند. دلیلشم اینه که بزرگترین امپراتوری زمین متعلق به میکروب هاست. 3 میلیارد سال حکومت کردن اونم در فضاي خفقان آور گازهاي سمي و در حالي که مملکتشون توسط شهاب سنگ ها بمبارون مي شد. در چنين فضاي پر التهابی اونا فقط و فقط به کارهای فرهنگی و تولیدی پرداختند. یعنی فقط اکسيژن توليد کردند. انقدر توليد کردند که زمين داراي جو (اتمسفر) شد و اولين گونه هاي حيات گیاهی در زمين به وجود اومد. اونا با صبرشون از هیچ، یه دنیا ساختند. حکومت ميکروبها پر افتخارترين حکومت هاست ولی هیچ وقت برای ملل فعلی الگو نشده، خصوصاً برای جوامع طبقاتی. شاید دلیل اینکه ما بعضی وقتا مریض میشیم اینه که میکروب ها می خوان به یادمون بیارن که وامدار چه موجوداتی هستیم.
[1] صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ۸ (تهران، انتشارات فردوس، ۱۳۷۸)، ج 2، 147.
[2] کوربن، هانری، تاریخ فلسفه اسلامی، از مرگ ابن رشد تا زمان حاضر، ترجمهی جواد طباطبایی (تهران، انتشارات کویر، ۱۳۷۰)، 94.
[3] همان، 89.
[4] یوسفی، محمدرضا و رضایی جمکرانی، احمدرضا، تصوف تشیع گرای قرن نهم»، مطالعات عرفانی، ش. 6 (۱۳۸۶)، 167.
[5] محمودی نژاد، محمود، پارادایم حروفی و شیخ محمود شبستری (تهران، لوح نگار، ۱۳۸۹)، 52.
[6] یوسفی اشکوری، حسن، افسانه تراژدی پروتستانتیسم اسلامی»»، ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، <http://yousefieshkevari.com/?p=4710> (27 آذر 2016).
[7] لین، جورج، ایران در اوایل عهد ایلخانان (رنسانس ایرانی)، ترجمهی ابوالفضل رضوی (تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۸)، 355.
[8] جعفریان، رسول، صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، ج 3 (تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹)، ج 1، 140.
[9] رستمی، پروین، وضعیت محاکم در عصر ایلخانی»، نامه تاریخ پژوهان، ش. 25 (۱۳۹۵)، 72.
[10] جامی، عبدالرحمن، دیوان کامل جامی، هاشم رضی (تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات، ۱۳۴۱)، مقدمه هاشم رضی، 28.
[11] رنجبر، محمدعلی، مشعشعیان، ماهیت فکری-اجتماعی و فرآیند تحولات تاریخی (تهران، آگه، ۱۳۸۲)، 109.
[12] نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اخلاق محتشمی، ۳ (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷)، 33.
[13] نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، بازنگاری اساس الاقتباس، مصطفی بروجردی (تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۸۰)، 611.
[14] کدیور، محسن، فقه ی»، ۱۳ تیر ۱۳۸۷، <http://kadivar.com/?p=2126> (29 دی 2016).
[15] هجری، محسن، داستان فکر ایرانی، ج 6 (تهران، افق، ۱۳۸۶)، 58.
[16] همان، 6:26.
[17] آلیاری، حسین، کلاس درس نقد و بررسی تاریخ مغولان و تیموریان (شبستر، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شبستر، ۱۳۹۳).
[] قدیانی، عباس، نگاهی کوتاه به قیام های ی و مذهبی در ایران (از عباسیان تا انقلاب اسلامی) (تهران، انتشارات یادداشت، ۱۳۹۲)، 60.
[19] رو، ژان پل، ایران و ایرانیان-تاریخ ایران از آغاز تا امروز، ترجمهی محمود بهفروزی (تهران، جامی، ۱۳۹۳)، 362.
[20] دین پرست، ولی، نخبگان ایرانی و فعالیت های علمی و فرهنگی آنان در عثمانی قرن نهم و دهم هجری»، جستارهای تاریخی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ش. 1 (۱۳۹۲)، 92.
[21] جام (ژنده پیل)، احمد بن محمد، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار احمد جام، علی فاضل (تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۳)، 60-59.
[22] خواجه محمد پارسا، فصل الخطاب، جلیل مسگرنژاد (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۱)، مقدمه مسگرنژاد، 3.
[23] هجری، داستان فکر ایرانی، 6:49.
[24] اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ۹، ترجمهی محمود میرآفتاب (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶)، 239.
[25] صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 4، 97.
[26] هجری، داستان فکر ایرانی، 6:37.
[27] زاکانی، عبید، هجویات و هزلیات (تبریز، انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۷)، 142.
[28] سمرقندی، دولتشاه بن علاءالدوله، تذکره الشعرا، محمد رمضانی (تهران، چاپخانه خاور، ۱۳۳۸)، 384.
درباره این سایت